سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ای کمیل! محبت دانش، آیینی است که [خدا [بدان عبادت می شود و آدمی به وسیله آن در زندگی طاعت را و پس از مرگش نام نیک را به دست می آورد . [امام علی علیه السلام]

سوز دل
macromediaxtemplates for Your weblogList of Iranian Top weblogspersian Blogpersian Yahoo

نویسنده: سوز دل (محمد) جمعه 86 دی 14   ساعت 12:7 صبح


آدم عزیزانشو فراموش نمیکنه بلکه به ندیدنشون عادت میکنه.....
تقدیم به کسی که عادت به ندیدنش مثل فراموش کردنش غیرممکنه


نظرات شما ()

نویسنده: سوز دل (محمد) یکشنبه 86 آبان 6   ساعت 9:36 عصر

نمی دانم...

نمی دانم از فراق تو بنالم یا از غریبی خودم؟

نمی دانم تو را بخوانم که بر گردی یا خودم را دعا کنم که بیایم؟

از این بسوزم که نیستی یا از آن بنالم که چرا هستم؟

هیچ می گویی اسیری داشتی حالش چه شد ، خسته ی من نیمه جانی داشت احوالش چه شد؟


نظرات شما ()

نویسنده: سوز دل (محمد) پنج شنبه 86 شهریور 15   ساعت 12:13 عصر

از نبودنت روزهای زیادی گذشته
از تنهایی من هم روزهای زیادی میگذرد
زمانی مهربانی چشمهای تو تمام دنیای من بود
زمانی در زندگی تاریک من تو تنها روشنایی بودی
زمانی گرمی آغوشت تنها پناهگاه امن زندگیم بود و شانه هایت محکمترین تکیه گاه
دستهایت به تن سردم گرما میداد
تمام خنده های من برای تو چشمان شوخ تو بود. تمام شادی من برای شادی با تو بودن بود
غایب از چشمان  من
زندگی من از همان روزی که دیگر چشمهای تو را ندیدم تمام شد
من مردم
من از همان لحظه که تو چشمانم نگاه کردی و از رفتن گفتی نابود شدم
این قرار من و دلم و تو نبود
قرار نبود روزی نباشی
من نیاموخته بودم بی تو زندگی کنم
من نیاموخته ام به چشم دیگری چشم بدوزم در آغوش دیگری فرو بروم بر شانه های دیگری اشک بریزم دستهای دیگری دستهای مرا بفشارد
من مثل یک نوزاد به مادر به تو محتاج بودم و هستم
تو را در کجا جستجو کنم؟ کجا گم کرده ام تو را و روزهای خوب با تو بودن را
آخر تو تمام دنیا و زندگی من بودی و هستی
آخر دنیای به این بزرگی برای من در آغوش تو خلاصه میشد
نمیدونستم دنیا از آغوش تو بزرگتر است
آخه قلب من فقط جای تو بود و هست جز تو برای کس دیگه ای جا نداشته و نداره
من مدتهاست مرده ام
مرگ من با رفتن تو رسید
نگاه به دم و بازدم من نکن از سر اجبار است نه اختیار وگرنه نفس را بدون تو میخواهم چه کنم
هوایی که با هوای تو نباشد میخواهم برای چه
باور نکن اگر دیدی اشک میریزم. این اشکها برای نبودن توست که ریخته میشود
باور نکن اگر صدای قهقهه مرا شنیدی این خنده ها از شادی یاد آوری روزهای با تو بودنم است
اما باور کن که جای تو را هیج کس در قلبم  نگرفت
باور کن هنوز هم دلم به گمان برگشتن توست
باور کن هنوز هم دستهایم در انتظار دستهای توست
باور کن
از همان روزهایی که تو رفتی من هم مرده ام
مرگ من مصادف شد با اولین روز رفتن تو
قشنگ ترین روزهای زندگیم روزهایی است که همه با تو به سر شد
این جسد متحرک تنها چیزی است که از روزهای با تو بودن برایم به یادگار مانده برای همین برایم عزیز است وگرنه از حمل مکرر جنازه ام خسته ام
اگر یادگار روزهای خوش زندگیم نبود تا به حال نابودش کرده بودم
از همه اینها گذشته عشق بزرگ من هنوز هم که هنوز دوستت دارم و تا زمانی که این جنازه را میکشم به همراه خودم دوستت خواهم داشت
......................
 به امید برگشتن تو ......................

نظرات شما ()

نویسنده: سوز دل (محمد) چهارشنبه 86 مرداد 10   ساعت 11:0 عصر

نمیدونم چی باید بگم........
چند روزه دارم فکر میکنم
پست جدید چی بذارم
این روزها ذهنم بدجوری پر از هیچ و پوچه
پر از خالی
انگار شستشوی مغزیم دادند
دیگه ذهنم یاری نمی کنه بنویسم.

چند خطی نوشتم، تقدیم میکنم به کسی که هرگز یادش از خاطرم نمی رود
کسی که دوستش داشتم و دارم و خواهم داشت
کسی که هنوز در انتظارشم
کسی که .......

 

دوستت دارم بیشتر از معنای واقعی کلمه دوست داشتن!
دوستت دارم چون تو ارزش دوست داشتن را داری!
دوستت دارم همچو طلوع خورشید در سحر گاه عشق!
دوستت دارم همچو تکه ابرهای سفیدی که در اوج آسمان آبی در حال عبورند!
دوستت دارم چون تو را میخواهم!
دوستت دارم از تمام وجودم، با احساس پر از محبت و عشق!
دوستت دارم بیشتر از آنچه تصور می کنی!
دوستت دارم، همچو رهایی پرنده از قفس و پرواز پر غرور او در اوج آسمان ها،
همچو امواج دریا که آرام به کنار ساحل می آیند و آرام نیز به دریا می روند،
همچو غنچه ای که آرام آرام باز می شود و گل می شود،
دوستت دارم همچو چشمه ای در دل کوه که آرام جاری می شود بر روی زمین و تبدیل به آبشاری می شود که از دل کوه سرازیر می شود!
دوستت دارم همچو مهتابی که شبهای تیره و تار را با حضورش پر از روشنایی میکند!
دوستت دارم همچو باران! بارانی که تن تشنه دنیا را جان میدهد و می‌شوید!
دوستت دارم چون چشمانت این حقیقت قلبم را باور دارد!
دوستت دارم، چون تو آخرین امید زندگی منی، و لیاقت این دوست داشتن را داری!
دوستت دارم تا حدی که قلبم و احساسم ظرفیت این ابراز دوست داشتن را نسبت به تو داشته باشند!
دوستت دارم، چون با باوری عمیق در قلب من نشستی و مرا هدف و امید زندگی خود قرار دادی!
دوستت دارم فراتر از باور یک رویا و فراتر از باور یک حقیقت!
دوستت دارم، چون با اطمینان و اعتماد کلید قلب سرخ و پر از عشقت را به من دادی!
دوستت دارم چون که با احساس پر از صداقت، قلم سردم را بر روی کاغذ زندگی میکشم و این شعر و ترانه ها را برایت می سرایم!
مجنونم از مجنون عاقل تر، و دیوانه ام از فرهاد عاشق تر!
نگاه به قلب کوچک و پر از درد من نکن که همین قلب یک دنیا عشق و محبت در آن نهفته است!
نگاه به چشمهای آرام و خسته من نکن، این چشم یک دنیا اشک در آن است!
نگاه به چهره پریشان من نکن، این چهره، عاشق چهره توست!
دوستت دارم چون که تو اولین و آخرین معشوق من هستی!
دوستت دارم چون زمانی که دفتر عشق را می گشایی و میخوانی با خواندن نوشته هایم اشک از چشمانت سرازیر می شود.
دوستت دارم...........!

 


نظرات شما ()

نویسنده: سوز دل (محمد) جمعه 86 خرداد 25   ساعت 11:40 صبح

سلام دوستان و امیدوارم که حال همتون خوب خوب باشه
از آخرین پستم حدود چهار ماهی میگذره. خب به خدمت سربازی اعزام شده بودم و الان در حال انجام خدمتم. ولی خیلی دوست داشتم که زودتر از اینا بیام و یه چیزی بنویسم ولی دستم به نوشتن نمیرفت. الانم که دارم مینویسم خیلی خیلی دلتنگم و حالم خیلی خراب. ضمنا شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) را به امام زمان و تمام شیعیان تسلیت میگویم.
التماس دعا- یا علی مدد
و اینم اشاره کوچکی از دردِ دلِ من.
  
حتی در رویاهایم برایت احترام قائلم
 روزی که آمدی، آنقدر خوب بودی که برای دل بستن به تو دلیل نخواستم. وقتی دستت را به نشانه دوستی به سویم دراز کردی، در دل سپردن به تو تردید نکردم. تو را همنفس خطاب کردم و با تو سرود زندگی خواندم.
وقتی به تن پژمرده‌ام آب دادی، با بهار خاطره‌های قشنگ تو، شکوفه دادم. تابستان را با تو پاییز کردم و پاییز را با تو به زمستان رساندم. در سرمای دلخراش زمستان زیر بارش برف و باران یک لحظه‌ از نغمه لبهایت غافل نشدم و زیر چتر نگاه تو پناه گرفتم. «و چتر بهانه‌ای بود در زیر باران تا عشق شکل بگیرد در میانمان.»
امروز بخاطر قولهایی که دادی و نتوانستی به آنها جامه عمل بپوشانی از تو دلخور نیستم. قسمت ما اینطور بوده. چه حیف! انگار قسمت نبود که بمانی و از من نگهداری کنی. صدایی در گوشم گفت که او باید برود و تو از این ببعد باید مسیر زندگیت را به تنهایی طی کنی. لحظه‌ رفتن، با اینکه اشک در چشمانم حلقه زده بود ولی دعایت می‌کردم. دعای خیر من همیشه بدرقه راه توست. و مطمئنم یک روز در یک جایی از زندگیت نتیجه همه خوبیهایی که به من کردی را خواهی گرفت. اگر قسمت نشد که تیماردار تو باشم مرا ببخش. تو می‌گویی که شاید لیاقت مرا نداشتی که روزگار به تو دستور مسافرت داد؛ ولی من می‌گویم شاید من لیاقت تو را نداشتم. برو و کوله بار غمهایم را روی دوشم بگذار که پس از این، به تنهایی آن را با خود حمل کنم.
خداحافظ....
آه! اما نه.... نه داشت یادم می‌رفت، چیزی را که هرگز به تو نگفته بودم، و گذاشته بودم برای لحظه‌ای که به هم رسیدیم بگویم، حالا در لحظه جدایی و خداحافظی باید به تو بگویم، تا همیشه در صندوقچه ذهنت در کنارت باشد و روزهای تنهاییت را با آن سر کنی. دوستت داشتم. دوستت دارم و همیشه حتی در رویاهایم برایت احترام قائلم.

نظرات شما ()

نویسنده: سوز دل (محمد) شنبه 85 بهمن 28   ساعت 3:0 عصر

دوستان عزیز سلام
راستش این چند وقت خیلی سرم شلوغ بود و خیلی گرفتار بودم به خاطر یه سری مسائل کاری ونتونستم اصلا وبلاگ رو اپ کنم و از همه دوستانی که تو این مدت سر زدند و نظر دادند بسیار متشکرم و از اینکه نتونستم بهتون سر بزنم خیلی خیلی معذرت میخوام و امیدوارم که به بزرگیتون منو ببخشید. اگه هم تو این مدت بدی خوبی از من دیدید حلالم کنید و برام دعا کنید. فعلا تا آخر همین ماه یعنی بهمن بیشتر انلاین نمیشم و تا اخر این سال فکر کنم اخرین نوشته من تو این وبلاگ باشه بعدش دیگه با خداست که کی و از کجا انلاین بشم و بنویسم. البته وبلاگ اپ میشه ولی نه توسط من. دارم میرم خدمت سربازی. روز اول اسفند اعزامم.
التماس دعا. یا علی مدد
 
اینم یه داستان قشنگ که امیدوارم خوشتون بیاد:
در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم‌اتاقیش روی تخت بخوابد.
آنها ساعت‌ها با یکدیگر صحبت می‌کردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می‌زدند.
هر روز بعد از ظهر ، بیماری که تختش کنار پنجره بود ، می‌نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می‌دید برای هم‌اتاقیش توصیف می‌کرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت ، با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون ، روحی تازه می‌گرفت.
این پنجره ، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت مرغابی‌ها و قوها در دریاچه شنا می‌کردند و کودکان با قایقهای تفریحی‌شان در آب سر گرم بودند. درختان کهن ، به منظره بیرون ، زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می‌شد. همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف می‌کرد ، هم‌اتاقیش چشمانش را می‌بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می‌کرد.
روزها و هفته‌ها سپری شد.
یک روز صبح ، پرستاری که برای حمام کردن آنها آب آورده بود ، جسم بی‌جان مرد کنار پنجره را دید که با آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که مرد را از اتاق خارج کنند.
مرد دیگر تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد، اتاق را ترک کرد.آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد . بالاخره او می‌توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.
در کمال تعجت ، او با یک دیوار مواجه شد.
مرد ، پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم‌اتاقیش را وادار می‌کرده چنین مناظر دل‌انگیزی را برای او توصیف کند !
پرستار پاسخ داد: شاید او می‌خواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی‌توانست دیوار را ببیند. 
 
 یک نفر هست که از پنجره‌ها
نرم و آهسته مرا می‌خواند
گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم می‌ماند
یک نفر هست که در پرده شب
طرح لبخند سپیدش پیداست‌
مثل لحظات خوش کودکی‌ام‌
پر ز عطر نفس شب‌بوهاست‌
یک نفر هست که چون چلچله‌ها
روز و شب شیفته پرواز است
توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبد آواز است
یک نفر هست که یادش هر روز
چون گلی توی دلم می‌روید
آسمان، باد، کبوتر، باران‌
قصه‌اش را به زمین می‌گوید
یک نفر هست که از راه دراز
باز پیوسته مرا می‌خواند
گاه‌گاهی ز خودم می‌پرسم
از کجا اسم مرا می‌داند

نظرات شما ()

نویسنده: سوز دل (محمد) شنبه 85 دی 30   ساعت 2:54 عصر

ای ماه خون، بار دیگر از راه میرسی و با نسیم گرم کربلایی، قصه آلاله های سرخ را به گوش جان می رسانی. دوباره سکوت تاریخ را در هم می شکنی و بغض ناله را از تنگنای حنجره ها آزاد می کنی. بار دیگر از راه میرسی و برف سکوت را با آفتاب عشقی که بر آسمان سینه داری، آب می نمایی و آن را به اقیانوس خروشان فریاد می رسانی! ای ماه خدا! قدومت گر امی.


نظرات شما ()

نویسنده: سوز دل (محمد) یکشنبه 85 دی 17   ساعت 3:19 عصر

 

الحمد الله الذی جعلنا من المتمسکین

بولایه امیر المومنین و الائمه المعصومین علیهم السلام

 

خجسته عید سعید غدیر خم

عیـد الله اکبـر،عیـد آل محمـد (ص)

عید امامت و ولایت

زیبا ترین روز خدا ، روز اکرام بشریت به کامل شدن دین

و نزول تمام نعمت خدا ، برکاملترین انسان زمانمان

حضرت ولی عصر(عج)

و بر تمام عاشقان و رهروان کوی دوست مبارک باد.

***************************************************

 

حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند :

 آیا می پنداری که خداوند متعال ، روزی را بالاتر و بهتر از غدیر آفریده است ؟

والله این چنین نیست........والله این چنین نیست !

 

 حضرت امام رضا به نقل از حضرت امام صادق ( علیهما السلام ) فرمودند :

 عید غدیر در آسمان ها ، مشهورتر از زمین است .


نظرات شما ()

نویسنده: سوز دل (محمد) شنبه 85 دی 9   ساعت 4:0 عصر

سلام بر ابراهیم، سلام بر محمد و سلام بر همه بندگان صالح خداوند.

صدای پای عید می آید. عید قربان عید پاک ترین عیدها است عید سر سپردگی و بندگی است. عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است. عید قربان عید نزدیک شدن دلهایی است که به قرب الهی رسیده اند. عید قربان عید بر آمدن روزی نو و انسانی نو است.

عید قربان، جشن رهیدگی از اسارت نفس و شکوفایی ایمان و یقین بر همه ابراهیمیان مبارک باد.

 


نظرات شما ()

نویسنده: سوز دل (محمد) پنج شنبه 85 دی 7   ساعت 10:58 عصر

دوستان سلام. اینم یه شعر قشنگ از فروغ فرخزاد که وقتی خوندمش به دلم نشست. امیدوارم که شما هم خوشتون بیاد.التماس دعا
یا علی مدد. در پناه حق

 

باز از تنگنای محبس تاریکی

از منجلاب تیره ی این دنیا

بانگ پر از نیاز مرا بشنو

آه، ای خدای قادر بی همتا

 

یکدم ز گرد پیکر من بشکاف

بشکاف این حجاب سیاهی را

شاید درون سینهً من ببینی

این مایهً گناه و تباهی را

 

دل نیست این دلی که بمن دادی

در خون تپیده، آه، رهایش کن

یا خالی از هوا و هوسش دار

یا پایبند مهر و وفایش کن

 

تنها تو آگهی و میدانی

اسرار آن خطای نخستین را

تنها تو قادری که ببخشایی

بر روح من، صفای نخستین را

 

آه، ای خدا چگونه تو را بگویم

کز جسم خویش خسته و بیزارم

هر شب بر آستان جلال تو

گوئی امیدجسم دگر دارم

 

از دیدگان روشن من بستان

شوق بسوی غیر دویدن را

لطفی کن ای خدا و بیاموزش

از برق چشم غیر رمیدن را

 

عشقی بمن بده که مرا سازد

همچون فرشتگان بهشت تو

یاری بمن بده که در او ببینم

یک گوشه از صفای سرشت تو

 

یک شب ز لوح خاطر من بزدایی

تصویر عشق و نقش فریبش را

 

اه ای خدا که دست توانایت

بنیان نهاده عالم هستی را

بنمای روی و از دل من بستان

شوق گناه و نفس پرستش را

 

راضی مشو که بنده ناچیزی

عاصی شود بغیر تو روی آورد

راضی مشو که سیل سرشک را

در پای جام باده فرو بارد

 

از تنگنای محبس تاریکی

از منجلاب تیرهً این دنیا

بانگ پر از نیاز مرا بشنو

آه، ای خدای قادر بی همتا


نظرات شما ()

<      1   2   3      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خداحافظ
[عناوین آرشیوشده]

فهرست
97097 :مجموع بازدیدها
5 :بازدید امروز
6 :بازدید دیروز
حضور و غیاب
یــــاهـو
درباره خودم
سوز دل
مدیر وبلاگ : سوز دل (محمد)[28]
نویسندگان وبلاگ :
عسل محبوب
عسل محبوب (@)[28]


لوگوی خودم
سوز دل
لوگوی دوستان







لینک دوستان
ازدواج
عدل الهی
نکته هایی از قرآن
شیعه مذهب برتر
عاشقان علی (ع)
!بی تو. هرگز
سئوالهای منتظر جواب
مادرانه
ازدواج موقت از زاویه بسته!ـ
وب نوشته های روانشناسی موفقیت و معنویت
خدا و نیروهای جانبیش
چشمه زلال هستی
(ـ-*دوست دارم یک دنیا عاشقونه *-ـ)
خدایا چرا عشق را آفریدی ؟؟؟؟
من عرف نفسه فقد عرف ربه
انتظار فرج
Gole.Yakh
میم مثل من
!...نفس بریده...!
یه وجب عشق...
در برابر خدا
عشق به خدا شاهراهی به کمال
نرگسی
وب نوشت های علی شیروی
هر چه آید به سر ما همه از دوری توست
دلهای پاک
رضــــــــوان
آویشن
تیشه در ریشه
یادداشت های مجید محبوبی
mypoems
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
manaaghaee
مسافر جزیره
شقایق بالندری
تئاتر
تا انتهای حضور
نفرت
سکوت یخزده
چند لحظه تا خدا
کمال این و است و بس
کوچه شهر دلم
این یک شعر نیست
آتش بدون دود
در سایه خداوند
میناجون
دختر تنها....
معجزه عشق
صدای پای آب
رفاقت تعطیل
کوثر
صفحات اختصاصی
آوای آشنا

بایگانی نوشته ها
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
اشتراک